by zkhazali | ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ | قلم نگار
نویسنده: زینب سلیمانی امروز هم مثل روزهای دیگر درآسمان پرواز میکردم. احساس میکردم قرار است اتّقاق عجیبی بیافتد. حال عجیبی داشتم. حرفهاییکه از پرندهها شنیده بودم تا صبح نگذاشته بود بخوابم.حالپرندهها با همیشهیشان فرق داشت.یعنی قرار بود چه اتّفاقی بیافتد؟...
by zkhazali | ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ | قلم نگار
نویسنده: بنت الهدی سلیمانی ـ خسته بودم. چشمانم سنگین شده بود. دو شیفت کامل بالای برجک ایستاده بودم. از خستگی نمی توانستم سرپا بایستم. همین طور که اسلحه روی دوشم بود پلک هایم آرام آرام بسته شد. خواب عجیبی دیدم؛ خواب که نه کابوس! خواب پرنده ای که جلوی باران شهر را...
by zkhazali | ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ | قلم نگار
نویسنده: مریم خاوری ـ چند روزی از شکست ایرانی ها مقابل نواده اسکندر می گذشت . همه درمانده به دنبال نورمرز بودند . ولی نورمرز که دیدنی نبود… آیا کسی بود که سعادت دیدار با نورمرز را داشته باشد؟! این سعادت پنهان ،غیر ممکن بود. *** امروز تصمیم گرفتیم که در سالن...
by zkhazali | ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ | قلم نگار
نویسنده: ریحانه مهرافزا ـ – ” بسه! بسه! بسه ریحون دست بردار! این آدم ها ازکار افتاده اند. دیگر نمی توانی آن ها را درست کنی!” می خواست تلاش کند شهرش را به حالت عادی برگرداند. چرا؟ چون شهر او یک شهر خاکسترگرفته است. هیچ کدام از مردم هیچ کاری...
by zkhazali | ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ | قلم نگار
نویسنده: حانیه تفتی آتش، نان خشک می مکید و به قرص کامل ماه را نگاه می کرد. ناگهان دید یک سیاهی از جلوی ماه رد شد. فکر کرد حتماً به خاطر گرسنگی خیالاتی شده است؛ چون چند شب بود که فقط نان خشک میخورد. اماّ یک بار دیگر آن سیاهی از جلوی ماه رد شد. آتش فکر کرد که...